روز تولد
دختر ناز مامان میخوام برات از شب قبل از اومدنت بگم شبی پر از استرس و هیجان و ذوق برای من و البته بابایی
ذوق از اینکه بالاخره دخترمونو بعد از این همه انتظار و سختی می دیدیم
مامانی نمی دونی چقدر دوست دارم .........15 اسفند بهترین روز زندگی من آخه قرار بود تورو توبغلم بگیرم عزیزم
بالاخره صبح شد چه شبی بود تا صبح نخوابیدم ساکتو از یکماه پیش بسته بودم رفتیم دنبال مامانی و به سمت بیمارستان راه افتادیم وقتی رسیدیم بیمارستان بابا رفت برای تشکیل پرونده من و مامانیم فرستادن طبقه 4 اطاق عمل ....
هنوز از بابایی خداحافظی نکرده بودم منتظر بودم بیاد ولی نگذاشتن گفتن باید برم برای پذیرش . رفتم داخل آماده شدم ساعت 8 صبح نوبتمون شد برای عمل ....ای خدا باورم نمیشد میخواستن یک موجود زنده از شکم من بیارن بیرون اصلا باور نمیکردم یعنی منم مامان شدم
ورودی در اطاق عمل آقای دکتر اومد استقبالم . دستمو گرفت و برد تا اطاق .....منو خوابوندن رو تخت بعدش.............دیگه نمیدونم چی شد ولی فیلمش هست حتما می بینی خودت